جدول جو
جدول جو

معنی زمین سر - جستجوی لغت در جدول جو

زمین سر
ملک کشاورزی، روی زمین، مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زین گر
تصویر زین گر
کسی که زین اسب می سازد، زین ساز، سراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
دارای زمین، صاحب زمین، مرزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
برجای مانده، کسی که به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ سَ)
دهی از دهستان شمیل است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است و 338 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ / دِ)
زمین گیرنده. آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از چیزی که از جای خود نتواند جنبد... (آنندراج). مبتلا به فالج و بر جای مانده. (ناظم الاطباء). افکار. زمن. حارض. احریض. محرض. حرض. معقد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چون داغ لاله است زمین گیر آه ما
از دل به لب نمیرسد افغان سوخته.
صائب (از آنندراج).
عجب دارم از این بخت زمین گیر
که چون آهم قرین سرفرازیست.
طالب آملی (ایضاً).
- زمین گیر شدن، بر جای مانده و ناتوان شدن از پیری یا جز آن. مبتلا بمرض فالج شدن. از حرکت بازمانده شدن:
زآن آمده در عشق مرا پای بدرد
تا درسر کوی تو زمین گیر شدم.
خاقانی.
روح را جسم گران مانع شبگیر شده ست
جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از زیور است که زنان دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کمین ور. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمین ور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
آنکه در کمین می نشیند. کمین گر. (ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده:
طلایه به پیش اندرون چون قباد
کمین ور چو گرد تلیمان نژاد.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
زمین آسا. وقار. تمکین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین مانند:
عزم و حزمش به جنبش و به سکون
آسمان و زمین اسا باشد.
ابوالفرج رونی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به آسا، اسا و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
همانند زمین در سنگینی و وقار و سکون. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
مرزبان. (دهار) (آنندراج) ، خداوند ده و ریش سفید ده. (ناظم الاطباء). دارندۀ زمین و صاحب ملک و مزرعه، به اصطلاح هندی، مأموری که مالیات اراضی سپردۀ بخود را جمع می کند و صد یک حق العمل بر میدارد. (ناظم الاطباء). واسطۀ میان مالک و زارع در هندوستان و آن مانند مستأجری باشد بااختیاراتی بسیار ظالمانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در هند، رباخوارانی که به زارعین قرض دهند و شرائط آن بقدری صعب است که الی الابد مدیون و اولاد او در قید این دین باشند. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
شکافندۀ زمین:
یکی جانور بد رونده ز جای
به سینه زمین در به تن سنگسای.
اسدی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
گردنده در زمین. دربیت زیر کنایه از عالمگیر و مشهور است:
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ سَ)
کنایه از سریعالسیر است. (آنندراج). مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء) :
سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش
گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج).
رجوع به زمان و زمانۀگردش شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْری پَ)
زرین بال. رجوع به زرین بال شود.
- تذرو زرین پر، کنایه از خورشید:
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483).
- سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید:
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388).
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری سِ پَ)
سپر زرین. سپری ساخته از زر. سپر طلائی:
ز بس خود زرین و زرین سپر
بگردن برآورده رخشان تبر.
فردوسی.
، کنایه از خورشید:
ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند.
ناصرخسرو.
رجوع به زرین و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمین اسا
تصویر زمین اسا
وقار، تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
ملک دار مالک، مرزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمینگیر
تصویر زمینگیر
آنکه بسیار بسبب مرض یا پیری نتواند از جاب خود بر خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از این سر
تصویر این سر
این دنیا این جهان عالم مادی مقابل آن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
مالک، مرزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمین گیر
تصویر زمین گیر
درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
خانه نشین، عاجز، علیل، ازپاافتاده، افلیج، فلج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فئودال، ملاک، دهقان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشاورز، کار کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان آیش، نگهبان شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
انسان یا حیوانی که به علت بیماری نتواند از جای خود برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی
سر زبان، نوک زبان
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای گاو آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزمین، محل کشت زار
فرهنگ گویش مازندرانی
متکا، بالش
فرهنگ گویش مازندرانی